گراش ساعت دو نيم شب
سعيد فيلم را آورد. اسمال ديشب گفت که شب امتحان فيلم نگاه ميکرده است. نگفت چه فيلمي. فردا امتحان دارم. دستور زبان، فردا امتحان دارم. صبح سر کار خواهم نخواهم رفت. زمان فعل: آينده.
تهران ساعت 7 صبح
فيلم شايد تلاشي است که بتوان فرمگرايي ادبيات را وارد سينما کرد. روايتي از زندگي تهران امروز نه تلخ و نه دوستداشتني شايد بهتوان گفت بهشدت واقعي. روايت بيست و چهارساعت از تهران
فرم انتخاب شده بازنمايي است. تمامي داستانهايي که روايت ميشود روايت شده و در روايت مجدد فرم ديگري مييابد. روايت پيرمرد نمونهگير از عکس زن بازيگر در هر بار متفاوت. راننده موتور تمامي روايتها و مفاهيم را گرفته و باز روايت ميکند. بازيگر زن نيز روايتي را که شنيده است را باز ميگويد. و فيلمساز نيز آنچه را شنيده است و يا ديده باز مينمايد. در واقع بازنمايي از مفاهيم جداييناپذير سينما است و دغدغه مستند بودن هيچوقت نتوانسته است داستانگوترين فيلمسازان را رها کند.
ايدهاي که شايد جذابترين بخش فرم براي من بود. امکان شناخت شخصيتهاي گوناگوني ست که در يک موقعيت قرار دارند. مشکل راوي هميشه اين است که بايد تنها بر روي يک يا چند شخصيت محدود شود. همين توجه به حواشي در ميزانسينها باعث شده شما گاه از چيزهايي در فيلم لذت ببريد. که انتظارش را نداريد مثلاً در سکانس ما قبل پاياني هنگامي که بازيگر به کنار جعبه کنترل چراغ راهنمايي ميرود. عبور راننده موتور با آن لباس نارنجي همه چيز را عوض ميکند.
فردا امتحان دارم. بايد قصه بغلدستيام را براي خودم بسازم. بايد به ممتحن نگاه کنم که دارد به کجا نگاه ميکند. بايد ياد بگيرم روايت کنم.
تهران ساعت 7 صبح
فيلم شايد تلاشي است که بتوان فرمگرايي ادبيات را وارد سينما کرد. روايتي از زندگي تهران امروز نه تلخ و نه دوستداشتني شايد بهتوان گفت بهشدت واقعي. روايت بيست و چهارساعت از تهران
فرم انتخاب شده بازنمايي است. تمامي داستانهايي که روايت ميشود روايت شده و در روايت مجدد فرم ديگري مييابد. روايت پيرمرد نمونهگير از عکس زن بازيگر در هر بار متفاوت. راننده موتور تمامي روايتها و مفاهيم را گرفته و باز روايت ميکند. بازيگر زن نيز روايتي را که شنيده است را باز ميگويد. و فيلمساز نيز آنچه را شنيده است و يا ديده باز مينمايد. در واقع بازنمايي از مفاهيم جداييناپذير سينما است و دغدغه مستند بودن هيچوقت نتوانسته است داستانگوترين فيلمسازان را رها کند.
ايدهاي که شايد جذابترين بخش فرم براي من بود. امکان شناخت شخصيتهاي گوناگوني ست که در يک موقعيت قرار دارند. مشکل راوي هميشه اين است که بايد تنها بر روي يک يا چند شخصيت محدود شود. همين توجه به حواشي در ميزانسينها باعث شده شما گاه از چيزهايي در فيلم لذت ببريد. که انتظارش را نداريد مثلاً در سکانس ما قبل پاياني هنگامي که بازيگر به کنار جعبه کنترل چراغ راهنمايي ميرود. عبور راننده موتور با آن لباس نارنجي همه چيز را عوض ميکند.
فردا امتحان دارم. بايد قصه بغلدستيام را براي خودم بسازم. بايد به ممتحن نگاه کنم که دارد به کجا نگاه ميکند. بايد ياد بگيرم روايت کنم.