مرگ

علی هرمزی مرد. خیلی ساده جوری که آدم هوس مردن به سرش می‌زند. عصر آمد بعد رفت و دیگر بر نمی‌گردد. اولش که الان است باورش سخت است ولی کم‌کم عادت می‌کنیم. این‌قدر ساده مرد که آدم هوس می‌کند بمیرد وقتی این‌طور راحت باشد.
مرثیه نوشتن بلد نیستم. غمگین‌ام ولی خوب بلد نیستم این را بگویم. باید شعری بنویسم که توی آن سادگی دمپایی باشد. باید شعری بنویسم که بگوید سادگی مرگ را حس کرده‌ام لحظه‌ی قبل از نبودن . حس آغوش خاک.

2 Comments:

Blogger رحمانی said...

کاش میشد دلبستگی ها را راحت کنار گذاشت.....هرچند او راحت مرد اما همه ناراحتند.

۶:۲۴ قبل‌ازظهر  
Blogger رحمانی said...

مرگ یکبار می آید ولی ترس فرارسیدن آن در طول عمر آدمی را زجر می دهد"لابرویر"....رفتن بی وقتش بهت زده مان کرد.

۷:۳۴ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home