یک اتوبوس تصادفی

دارم يک داستان درباره مسافرت با اتوبوس مي‌نويسم. براي رضاي خدا اگه صحنه جالبي، خاطره‌اي، تصويري،‌ جک چيزي درباره اتوبوس و آدم‌هاي توي اتوبوس و مسافرت با اتوبوس دارين به اين نويسنده بيچاره کمک کنيد. محتاج ياري‌تان به هر رنگي هستيم. خدا بهتون توي امتحان کنکور عوض بده، شب اول قبر نکير و منکر يادشون بره چه بايد ازتون بپرسن، يه جوري از خجالت‌تون در ميام.

3 Comments:

Anonymous ناشناس said...

هر وقت با نمك شديد كمكتون ميكنم

۷:۱۹ بعدازظهر  
Blogger رحمانی said...

گفتی:اتوبوس؟!!!وای شیزوفرنی حاد گرفتم...هر ثانیه از عمر من یه خاطره تلخ از همسایگی با یه راننده اتوبوسه..اگه بازم اسمشو بیاری خونم گردن تو!

۷:۳۱ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس said...

سلام البته این خاطره رو دوستم تعریف کرده مامان دوستم دو سال پیش که تو پاکستان ماموریت بودند تصمیم میگیره که با اتوبوس مسافرت کنه ر متاسفانه زبانش هم هیچ .توی راه که همه واسه غذا میرن پایین ایشون نمیرن و متوجه میشن که سر قمقمه ی یکی از مسافرا بازه و از اونجایی که آب تمیز و تصفیه شده در پاکستان قحط میره در قمقمه رو میبنده از اون طرف هم آقا پسر سر میرسه و فکر می کنه ایشون رفته سر وسایلش و میپرسه چیکار میکردی ؟ولی خانم فکر میکنه داره تشکر میکنه و میگه یور ولکم . خانم با خودش میگه چه مردمی 100 بار تشکر به خاطر یه کار کوچولو.بعد یه ساعت یه مسافر تازه وارد که زبان بلد بوده به همه این بحث و جدال خاتمه میده .تازه میفهمه چه خبر بوده و چرا همه ی مسافرا میخندیدن ویه ساعت الکی با هزار زحمت یور ولکم رو تلفظ کرده

۱۰:۱۷ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home